نماز شام غریبان چو گریه آغازم
نماز شام غریبان چو گریه آغازم *** به مویه های غریبانه قصّه پردازم
به یاد یار و دیار آن چنان بگریم زار *** که از جهان، ره و رسم سفر بر اندازم
من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب *** مُهیمنا رفیقان خود رسان بازم
خدای را مددی ای رفیق ره تا من *** به کوی میکده دیگر علم برافرازم
خرد ز پیری من کی حساب برگیرد *** که باز با صنمی طفل، عشق می بازم
به جز صبا شمالم نمی شناسد کس *** عزیز من که به جز باد نیست دمسازم
هوای منزل یار، آب زندگانی ماست *** صبا بیار نسیمی ز خاک شیرازم
سر شکم آمد و عیبم بگفت روی به روی *** شکایت از که کنم خانگی است غمّازم
ز چنگ زُهره شنیدم که صبحدم می گفت *** غلام حافظ خوش لهجه خوش آوازم
1.وقتی در غربت و تنهایی، نماز شام را با گریه آغاز می کنم، با ناله های غریبانه ی خود، گویی قصّه های غربت را سر می دهم.
2.به یاد یار و دیار خود چنان زار می گریم که دل همگان را به درد می آورد و با من موافق گرداند که باید سفر و غربت را به کلی منتفی کرد و هرگز تن به سفر -که قرین غربت و دوری از یار و دیار است -نداد.
3.من از سرزمین معشوق هستم نه از دیار غریب و بیگانه.ای خدای ایمنی دهنده!بار دیگر مرا به دوستان خود یعنی رندان و عاشقان برسان.
4.ای رفیق راه!به خاطر خدا مرا یاری کن تا بار دیگر به کوی میکده به آنجا که یاران موافق و صاحبدلم هستند برسم.
5.عقل باور نمی کند که من سر پیری دل به معشوق جوانی بسپارم.کار عاشق، در ظاهر عاقلانه نیست.
6.ای عزیز من!به جز باد صبا همزبانی در این غربت ندارم و همدم من همین باد است که غمخوارم نمی تواند باشد.
7.هوای کوی یار برای ما مانند آب حیات بخش است.ای صبا!بوی خوشی از خاک شیراز برای من بیاور.
8.اشکم جاری شد و عیب مرا رو در رو و آشکارا فاش کرد؛ وقتی سخن چین من خانگی و خودی است، از چه کسی شکایت کنم؟
9.از صدای چنگ ستاره ی زهره شنیدم که سحرگاه می گفت:من غلام حافظ خوش زبان و خوش الحان هستم.او از من بهتر و دلنشین تر می خواند و نغمه گری می کند.
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}